من خواب دیده ام که کسی می آید ...
من خواب یک ستاره قرمز دیده ...
و پلک چشمم هی می پرد ...
و کفش هایم هی جفت می شوند ...
و کور شوم اگر دروغ بگویم ...
من خواب آن ستاره قرمز را ...
وقتی که خواب نبودم دیده ام ...
کسی می آید کسی می آید ...
کسی دیگر کسی بهتر...
کسی که مثل هیچ کس نیست.
کاش...
کاش همیشه کودک می ماندم ...
تنها نگرانیم قهر کردن عروسکم بود...
کاش جدایی ها و فاصله ها به اندازه ی گریه های کودکیم بود...
کاش زندگی مثل بازی با اسباب بازی ها شیرین بود...
کاش ترس و تنهایی به اندازه حبس شدن در اتاق بخاطر یک شیطنت کودکانه بود...
کاش همیشه کودک می ماندم...
اریانا
آرزو کن با من
که اگر خواست زمستان برود
گرمی ِ دستِ تو اما باشد
آرزو کن با من
“ما” ی ما ” من” نشود
سایه ات از سر ِ تنهاییِ من کم نشود . . .
سودا
سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن دوس داشتی لینکم کن امیدوارم دوستای خوبی برا هم شیم
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند ...!
به خاطر سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان،
اتاقشان، استراحتشان، روی پای خود ایستادنشان، دوست داشتنشان!
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر اینکه :
زود فراموش می شود خوبی هایشان
مانیا
پشت چراغ قرمز با ماشین وایساده بودم پسر گل فروشی امد و گفت گل میخری؟گفتم. برای کی؟گفت.برای هدیه دادان به عشقت.گفتم.اگر عشقم به عشقش هدیه داد چی؟لحظه ای سکوت کرد و گفت>گل هایم فروشی نیست...
سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند …
بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند …
و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری …
همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی :
تنهایی !
من خواب دیده ام که کسی می آید ... من خواب یک ستاره قرمز دیده ... و پلک چشمم هی می پرد ... و کفش هایم هی جفت می شوند ... و کور شوم اگر دروغ بگویم ... من خواب آن ستاره قرمز را ... وقتی که خواب نبودم دیده ام ... کسی می آید کسی می آید ... کسی دیگر کسی بهتر... کسی که مثل هیچ کس نیست.
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند معنی کور شدن را گره ها میفهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پائین قصه تلخ مرا ، سرسره ها میفهمند
کاش... کاش همیشه کودک می ماندم ... تنها نگرانیم قهر کردن عروسکم بود... کاش جدایی ها و فاصله ها به اندازه ی گریه های کودکیم بود... کاش زندگی مثل بازی با اسباب بازی ها شیرین بود... کاش ترس و تنهایی به اندازه حبس شدن در اتاق بخاطر یک شیطنت کودکانه بود... کاش همیشه کودک می ماندم...
آرزو کن با من که اگر خواست زمستان برود گرمی ِ دستِ تو اما باشد آرزو کن با من “ما” ی ما ” من” نشود سایه ات از سر ِ تنهاییِ من کم نشود . . .
سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن دوس داشتی لینکم کن امیدوارم دوستای خوبی برا هم شیم
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند ...! به خاطر سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان، اتاقشان، استراحتشان، روی پای خود ایستادنشان، دوست داشتنشان! گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر اینکه : زود فراموش می شود خوبی هایشان
پشت چراغ قرمز با ماشین وایساده بودم پسر گل فروشی امد و گفت گل میخری؟گفتم. برای کی؟گفت.برای هدیه دادان به عشقت.گفتم.اگر عشقم به عشقش هدیه داد چی؟لحظه ای سکوت کرد و گفت>گل هایم فروشی نیست...
سلام هایی که بوی خداحافظی میدهند … بودن هایی که هیچکدام خوشحال کننده نیستند … و رفتن هایی که امید بازگشتی به آنها نداری … همه اینها را که جمع میکنی به یک کلمه میرسی : تنهایی !
باتبادل لینک موافقی؟
خیلی ناز بود ممنون [شوخی]